زنگ ها برای که به صدا در می آیند؟
اولین خبر تکان دهنده قرن جدید را “آزاده نامداری“ به خودش اختصاص داد. خبری که در ابتدا بیشتر شبیه تیترهای فریبنده سایتها و صفحات زرد اینستاگرام برای جلب نظر مخاطبان بود. اما خبر حقیقتی تکان دهنده بود از مرگ زنی جویای نام که در دهه اخیر حواشی بسیاری داشت. خبر مثل همیشه یکباره احساسات جامعه […]
اولین خبر تکان دهنده قرن جدید را “آزاده نامداری“ به خودش اختصاص داد. خبری که در ابتدا بیشتر شبیه تیترهای فریبنده سایتها و صفحات زرد اینستاگرام برای جلب نظر مخاطبان بود. اما خبر حقیقتی تکان دهنده بود از مرگ زنی جویای نام که در دهه اخیر حواشی بسیاری داشت.
خبر مثل همیشه یکباره احساسات جامعه را شعله ور کرد و واکنشهای بسیاری برانگیخت. فضای مجازی پر شد از انبوه انگشتهای اتهامی که به سمت دیگری گرفته میشد؛ بخاطر قضاوتها و عمومی کردن حریم بظاهر خصوصی یک سلبریتی.
از همان دقایق ابتدایی انتشار خبر، گمانه زنیهاییدرباره خودکشی آزاده نامداری شکل گرفت. خودکشی زنی که دقیقاً یک هفته پیش از مرگش ویدئویی از خودش منتشر کرده بود برای تبریک سال نو. ویدئویی که او در آن با چهره ای خندان و پرانرژی، کنار سفره هفت سین، با دختر کوچکش سال نو را تبریک میگوید و آرزوی سالی پر از خوشحالی و گشایش برای مخاطبانش دارد. بی آنکه هیچ علامتی از غم، افسردگی یا ناامیدی در چهره اش نمایان باشد.
اینکه آزاده نامداری قربانی قضاوت جامعه شد یا قربانی ریاکاری خودش و اینکه این زیست دوگانه او انتخاب خودش بود یا تحمیل جامعه، همه در اولویتهای بعدی قرار دارند. اولین مساله حائز اهمیت در اینجا نوع مرگ اوست؛ “خودکشی”.
پرسشی که مطرح می شود این است که آزاده نامداری چطور توانسته آن حجم از غم و اندوهی را که وادارش کرده از زندگی دست بکشد، رشته محکم مادری اش را با فرزندش قطع و همسرش را رها کند و برای همیشه برود، پشت خنده و شادی ساختگی پنهان کند تا بتواند جلوی دوربین بایستد و سال نو را تبریک بگوید و حتی ذره ای از آن اندوه را به مخاطب انتقال ندهد؟
و مهمتر از این چطور، چرایی این کار است. اینکه چرا یک نفر باید اندوه و افسردگی را که جز جدایی ناپذیرعواطف و احساسات بشری ست تا سرحد استیصال پنهان کند؟ چرا یک نفر باید تا این حد از ابراز احساسات ذاتی خودش سر باز زند؟ چه چیزی بیان غم و افسردگی را تا این حد سخت و مشکل کرده که مرگ با اراده خود از آن راحت تر است؟
بخش بزرگی از پاسخ این سوال را می توان در این سه کلمه یافت:
“تابوی بیماریهای روانی”.
گره کوری که سالیانه قربانیان زیادی می گیرد اما همچنان تابو باقی می ماند و گویا فعالین اجتماعی تمایل زیادی به شکستن این تابو و سخن گفتن از آن ندارند.
شاید بتوان گفت بخشی از علت تابو شدن این نوع بیماریها ، اطلاق واژه روحی و روانی به بیماری هایی است که منشا جسمی دارند. چرا که در فرهنگ شرق،روح و روان مفهومی انتزاعی دارد. چیزی فراتر ازمادیات است. تجزیه ناپذیر است. اصلا درگیر اتفاقاتمادی نمی شود. بنابراین بیماری اش نمی تواند از نوعبیماریهای زمینی باشد و در نتیجه درمانش هم! این نوع تلقی، تصویری ماورائی از بیماریهای روحی در افراد ایجاد می کند و فرایند تشخیص را سخت تر و مقاومت بیمار را در برابر درمان بیشتر می کند.
از طرف دیگر استفاده از اسامی بیماریهای روانی به عنوان برچسب برای نشان دادن ناهنجاری رفتاری درفرد، به پنهانکاری مبتلایان به بیماریهای روانی دامنمی زند. در عامیانه ترین سطوح جامعه تا اقشاری که مدعی روشنفکری و پیشرویی هستند، هنوز ادبیاتی رواج دارد که اسامی و عناوین بیماریهای روانی به عنوان ناسزا در زمان عصبانیت به کار برده می شوند.مبتلایان به بیماری های روحی از ترس انگشت نما شدن و برچسب زده شدن از مراجعه به روانپزشک و پیگیری درمان امتناع میکنند.
نپرداختن رسانه های جمعی و سیستم آموزشی کشوربه مقوله بیماریهای روانی از دیگر عواملی است که باعث می شود این تابو به قوت خود باقی بماند. صدا و سیما به عنوان فراگیرترین رسانه جمعی کشور وظیفه تعریف شده ای برای اطلاع رسانی و آگاه سازی عموم جامعه درباره انواع بیماریهای روانی ندارد. وزارت آموزش و پرورش ، که واژه پرورش را تنها در عنوان خود یدک میکشد، بیش از هر نهادی می تواند در پیشگیری،تشخیص و درمان بیماریهای روانی در سنین کودکی و نوجوانی اثرگذار باشد، اما هیچگونه برنامه مدّونی در این راستا ندارد و گاهاً خود عاملی برای تشدید مشکلات روانی افراد در سالهای تحصیل است.
مبتلایان به بیماری های روانی بیش از هر بیمار دیگری به دیده شدن ، شنیده شدن و درک شدن نیاز دارند اما بیش از همه نیز ترس از این دیده شدن دارند. این ترس بار مضاعفی بر دوش این بیماران است که باعث تسریع فرسودگی روانی آنها و تشدید بیماریشان میشود.
آزاده نامداری زنی که شهامت افشای خشونت خانگی علیه خود را داشت، زنی که بارها جلوی دوربین درباره زندگی اش حرف زده بود، زنی که جسارت آن را داشت که انتخاب کند ابعاد مختلف زندگیش در معرض قضاوت قرار بگیرد، در برابر تابوی بیماریهای روانی به زانو درآمد. تابویی که چنان برایش سهمگین بود که حتی از قضاوت نزدیکترین افراد زندگیش واهمه داشت و این واهمه او را وادشت زندگی را نیمه کاره رها کند و برود.
مهر تایید پزشکی قانونی بر خودکشی نامداری با قرصهای اعصاب ، یکبار دیگر زنگ های خطر را به صدا در آورد؛ زنگهایی که اندک زمانی پیش از این با گمانه زنیهایی درباره خودکشی افراد برجسته ای همچون شیده لالمی و هاله لاجوردی به صدا در آمده بود اما کسی صدایش را نشنیده بود.
انکار بیماریهای روانی در سطح جامعه، خاکستر رویآتش پاشیدن است. آتشی که دامن همه ما را میگیرد و هیچکدام از ما از تبعات جبران ناپذیر این بیماریها در امان نیستیم. خودکشی، قتل، تجاوز، اعتیاد، انواع خشونت و… همه ریشه در روح و روانی بیمار دارند. همه ما در برابر تغییر دید جامعه، شکستن تابوی بیماری های روانی و ساختن جامعه ای با روح و روان سالم مسئول هستیم.
**عنوان مقاله نام کتابی ست از ارنست همینگوی،نویسنده پرآوازه آمریکایی
نظرات و تجربیات شما لغو پاسخ
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.